سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدى را از سینه جز خود بر کن با کندن آن از سینه خویشتن . [نهج البلاغه]

نقد رسانه

ضرغامی و عیاری!

وحید یامین پور

البته ماجرای تقدیرهای مکرر و روزافزون ریاست محترم صدا و سیما از عوامل زحمت کش برنامه های مختلف تلویزیونی دیگر به رخدادی همیشگی و قابل پیش بینی تبدیل شده است و صد البته از این رهگذر بینندگان نیز کم کم به دیدن سیمای ایشان در سیمای جمهوری اسلامی عادت کرده اند ولی همچنان برخی که بیش از دیگران اهل دقت و ظرافت و یا به تعبیری اهل نقد و نق هستند، از خود می پرسند کدام رئیس سازمان یا حتی بالاتر کدام وزیر و یا صاحب منصب مملکتی امکان این را دارد که هر طور و هر وقت که اراده کرد، در بهترین زمان های ممکن (پیک مخاطب) و در صدر اخبار داخلی و رسمی رسانه ملی با حرفه ای ترین ساختار رسانه ای حضور یابد و منویاتش را به سمع و نظر بینندگان ارجمند برساند؟ و دیدار یا عیادت یا تقدیر یا سخنرانی یا بازدید یا... یک رئیس سازمان چقدر حائز اهمیت است که به یکی از بخش های ثابت خبری -حتی خبر رسمی ساعت 21 شبکه یک- تبدیل شود؟ آن هم در حالیکه روابط عمومی های دیگر نهادها و سازمانهای دولتی باید میلیاردها تومان بپردازند تا برای دقایقی امکان بازتاب فعالیتهای خود را پیدا کنند و یا حتی نهادهای خدماتی دیگر باید زیر قراردادهای چند صد میلیون تومانی را امضا کنند تا بتوانند مثلاً به مردم آموزش های رایج و مورد نیاز زندگی و یا هشدارهای امنیتی و انضباطی بدهند!

البته این نوشتار به این مسئله حاشیه ای کاری ندارد و نفس تقدیر از کیانوش عیاری کارگردان سریال دکتر قریب -تهیه شده در سیما فیلم- را نگران کننده تر می داند.

همین ابتدا بر اهمیت معرفی و پرداختن به چهره های خدوم و تاریخی مرز و بوم عزیزمان تأکید می کنیم و پرواضح است که نفس بزرگداشت کسانی چون مرحوم دکتر قریب را از واجبات رسانه ای می دانیم ولی همچنان حق صحبت و بازخواست را بخاطر شیوه روایتگری کارگردانی چون کیانوش عیاری -سازنده ی فیلمی چون آبادانی ها- با پیشینه و مختصات روشن فکری برای خود موجود می دانیم.

دکتر قریب برای فیلم سازی مانند عیاری بهانه ای است برای به تصویر کشیدن تاریخ معاصر ایران آن هم با ملاحظات روشنفکرانه و کم و بیش غیرمستند. سینمای مبتنی بر تئوری مؤلف یا سینمای سوبژکتیویستی چیزی جز اکران یک روایت از منظر کارگردان نیست. مخاطب یک فیلم سوبژکتیویستی مخاطب منظر کارگردان است و نه یک حقیقت تاریخی. حقیقت تاریخی در ملاحظات فکری و نازل شده از جایگاه الهامات هنری سازنده ی فیلم محفوف و پوشیده می ماند و این اتفاق در سینمای آوانگارد نه تنها مورد پرهیز نیست که اساساً مبنای تحلیل است. «این اشتباه هنگامی صورت می‌گیرد که ما سینما را همچون یک "هنر مدرن" بنگریم و از فیلم فقط انتظار داشته باشیم که چون یک تابلوی آبستره و یا سورئال، درون خالق و صانع خویش را بدون اعتنا به قبول یا عدم قبول مخاطب عام محاکات کند.»*

ایران دوران کودکی دکتر قریب ایرانی درهم ریخته، سیاه، با ساختارهایی کاملاً ناکارآمد و در عین حال تشنه و دلباخته مظاهر مدرن به تصویر کشیده می شود. کیانوش عیاری حتی به سبک روشنفکران نسل اول در سیاه نمایی هرچه بیشتر جامعه ایرانی هیچ پرهیزی ندارد و بار این مطلق انگاری در غربگرایی و خستگی ناشی از به زانو درآمدن سنت را بر دوش دکتر قریب می گذارد. کسی تردید ندارد که ایران پس از قاجار یکی از بدترین دوره های تاریخی خود را سپری کرده است ولی بر سبیل مثال، روابط اجتماعی، طب و ساختار آموزشی سنتی چرا باید تماماً قربانی شیفتگی یک کارگردان به مظاهر غرب باشد.

عیاری اتفاقاً در مقام نفی هرآنچه سنت می نامیمش، تکنیکهای سینما را به خوبی دراختیار می گیرد و به طور مثال، دقیقاً در زمانی که برنامه گفتمان شبکه چهار سیما مشغول ستایش سیستم آموزش مکتب خانه ای ایران و تأسی برخی کشورهای مدرن به آن است، مکتبخانه ها را مساوی و مساوق با جهل، بی اخلاقی و رکود معرفی می کند و بر در مدارس نوین سجده شکر می ساید. شتاب زدگی و جزم اندیشی عیاری در اثبات شئون مختلف مدرنیته و رد و نفی عناصر جامعه سنتی ایران به حدی است که او را بر خلاف رویه به ظاهر تکنیکی اش به ورطه ابتذال می کشاند. در بسیاری از سکانس های سریال، عیاری ارادت های تاریخی خود را به تجدد بر زبان دکتر قریب جاری می سازد، بیاد بیاوریم جمله ای را که دکتر قریب تازه از فرنگ برگشته با آهی سوزناک بر زبان می آورد: «ایران 500 سال از فرانسه عقب است.»

عیاری در این سریال به شیوه فیلمسازان متعهد به آرمان های روشنفکرانه آن هم از نوع نسل اول عمل کرده است. شبه روشنفکرانی که چاره متقاعد کردن مردم را برای پذیرش جلوه های مدرنیته در سیاه نمایی تمامیت سنت می دانند. چه اینکه نسل های بعدی روشنفکران با وجود التزام به آرمانهای مدرن ولی با گذر از سطوح مبتذل غربزدگی، برای بخشی از سنتها حق زندگی قائلند.

شهید سید مرتضی آوینی با تقسیم بندی سینما به سینمای آوانگارد سوبژکتیویستی و سینمای حقیقت، حتی سریالی چون سربداران را که در آن مختصات فرهنگی در نوع خود بی نظیر ارزیابی می شد، سینمایی مبتنی بر تئوری مؤلف معرفی می کرد و محمدعلی نجفی کارگردان آن را به روایت شخصی تاریخ متهم کرده بود. در مقایسه سربداران نجفی که همچنان به عنوان یک اثر شکوهمند تلویزیونی در اذهان مانده است، با روایتی که عیاری از تاریخ معاصر ایران دارد، چه نتیجه ای باید بگیریم؟ آیا جهل ما از حقیقت آثار سینمایی و یا انگیزه های تبلیغاتی باعث آن نشده است که پشت آمار رضایت مخاطبان مخفی شویم و تقدیرهایمان را بیهوده و به ثمن بخس دور بریزیم؟

نگرانی اصلی در کوتاه شده سقف تقدیرها و ارزان شده نرخ ستایش هاست که گاه در کشاکش انگیزه های تبلیغاتی، آرزوهای بزرگ آینده سینما و رسانه ی ملی را به باد می دهد.

*آوینی، سید مرتضی،آینه جادو، مقاله «کدام سینما»، تهران، نشرساقی




عرفان ::: پنج شنبه 87/8/30::: ساعت 11:8 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :10431
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<